۱۳۸۷ مرداد ۲۱, دوشنبه

سکس من!!!

دوست دارم بعد از گذشت دو سال از این خاطره باز هم بهش فکر کنم . هر وقت فکر می کنم می بینم چه دنیای زیبا و کثیفیه ! زیبا چون آدمهاشو خوب میتونه انتخاب کنه و کثیف چون آدمهائی هستند که اون رو به کثافت میکشند. این آدم میتونه هم دختر باشه ، هم پسر. شنونده خاطره من، هم میتونه دختر باشه هم پسر. البته همه عاقلند و بالغ و من فقط میخوام تعریف کنم. خیلیها فکر میکنن داستانه. تخیلیه. از اینها توی ایران نیست. ولی اینها بیان واقعیاته. گاهی به حقیقت نزدیکه و گاه تردیدی بیش نیست. این خاطره به تناسب طولانی بودنش صحنه های سکسی کم داره ولی حتی در همین تعداد کم حق مطلب ادا شده.
امیدوارم حوصله داشته باشید بخونید.

بهش گفتم: فکر نمیکردم اینقدر پست باشی … و با ناراحتی ازش جدا شدم.

اوائل تابستان بود. هوا کم کم داشت تاریک میشد. تازه از دانشگاه رسیده بودم خونه. دانشگاه بعد از امتحانات صفای دیگه داره. طی یک سالی که از دانشگاهم میگذشت با دخترهای زیادی آشنا شده بودم. چه با قصد چه بی قصد. با قصدها فقط برای دوستی بودند و نه ازدواج. و بی قصدها هم برای تفنن. سرگرمی نه از نوع سر کار گذاشتن. از این نوع که پل بر و بچ میشدم تا دختر خانم به گلوی رفیق گیر کرده رو هل بدم داخل.
وقتی رسیدم خونه دختر دائیم رو دیدم که باز برای پرسیدن سوالات درسیش اومده بود. دو سال از من کوچیکتر بود و پشت کنکور. بعد از سلام و احوالپرسی رفتیم توی اتاق و در رو بستیم . با اینکه پنجره ها باز بود ولی باز هم هوا گرم بود. پرسید چرا امروز دیر کردی ؟ راست میگفت.
واقعا یادم رفته بود. برای یک لحظه به چشمهاش خیره شدم . کاری که تا حالا چندین و چند بار با دخترهای با قصدم کرده بودم. آرایش خاصی از نوع دبیرستانی کرده بود. او هم مثل اینکه متوجه تیر نگاه من شده باشه برای لحظه ای به چشمهای من خیره شد.
بیدرنگ بهش گفتم تو گرمت نیست؟
گفت : آره خیلی اینجا گرمه. و بدون هیچ حرفی دکمه های پیراهنشو باز کرد. بعد از این مدت، کنار من راحت و بدون روسری و معمولا با شلوار تنگ و یک پیراهن پسرونه بود. موهاشو نمی بست . چون میدونست که من این رو دوست دارم. اینو از حرفهای خودم فهمیده بود. موقعی که بعد از درس توی کامپیوتر عکس میدیدیم. همیشه سعی میکردم عکسها نیمه سکسی باشه.
وقتی دکمه های پیراهنشو باز کرد قلبم داشت با سرعت میزد. گفتم الانه که سینه هاشو با حفاظش ببینم. عاشق سینه هاش بودم. ولی با تعجب زیرپوششو دیدم. کار درسیمونو شروع کردیم. و توی این مدت همش سعی میکرد جلوی دیدگان تیز من همش بگه چقدر گرمه . کولر روشن بود . ولی او از جای دیگه داغ بود. اون روز من دیر کرده بودم و حالا او دیرش شده بود. با تعارف مادرم انگار منتظر چنین لحظه ای باشه شب رو خونه ما موند. شب خوبی بود. آرام و ساکت. خواهر بزرگترم خونه نامزدش بود. پدرم اومد و بعد از خوردن شام، من و نازنین رفتیم توی اتاق. بیشتر اوقاتمون رو با کامپیوتر سپری میکردیم . چت میکردیم و دیگران رو سر کار میذاشتیم. با وجودی که چند بار عکس سکس دو نفره توی سایتها دیده بودیم. فقط بهم نگاه میکردیم و میخندیدیم. اما اون شب حال دیگه ای داشتم.
منتظر بودم پدر و مادرم بخوابند. تابستونا عادت ما و خیلیهاست که پشت بوم میخوابند. ما هم همینطور. مادرم با تاکید اینکه کارتون تموم شد بیائید بالا شب بخیر گفت و رفت. فراموش کرده بودم که با ساناز دعوام شده بود. ناراحتی و هیجان با هم قاطی شده بود. اومدم بیرون و مطمئن شدم که هیچ کس پائین نیست و رفتند خوابیدن. ولی این کیر من بود که تازه تازه داشت بیدار میشد. یک لیوان آب خنک خوردم ولی برای برگشتن عجله نکردم. نازنین با اینترنت کار میکرد و موقعی که میخواستم بیام بیرون به جاهای خوبی رسیده بودیم. تاخیر کردم تا عکسهائی که میخواد ببینه کاملا لود بشه. توی دیدن عکسهای کاملا سکسی اونقدرها هم راحت نبودیم. سراغ تلویزیون رفتم. الکی این کانال اون کانال کردم. بعد از تقریبا ۱۰ دقیقه یکدفعه برگشتم توی اتاق. دست پاچه نشد ولی گفت: در بزنی بد نیست. گفتم: آدم برای اتاق خودش که در نمیزنه و در حالی که موس رو گرفتم گفتم : ما که با هم این حرفها رو نداریم. صفحاتی که باز کرده بود رو با موس چک کردم. زیاد باز نکرده بود . مشخص بود دیده و بسته. بهم گفت فکر کردی سوتی بدم؟ فهمیدم با فیلتر شکنی که بهش گفتم حال کرده. خیلی اینترنت بلد نبود. هر چی هم که بلد بود تجربی و پیش من بود. آخه حسابی سرش به کنکور بود. فکری به ذهنم رسید . گفتم اگه سوتیتو رو کنم چی میکنی ؟ با شهامت گفت : تو رو کن تا من بگم. منم با اطمینان خاطر رفتم سراغ هیستوری آدرسها دیدم خالیه. رفتم سراغ تمپورری فایلها دیدم سه چهار تا بیشتر نیست . اونا هم مربوط به آخرین صفحه ای که باز کرده. فهمیدم که دارم کم میارم. تا اومدم سرچ کنم. گفت: دیدی نبود. دفعه های قبل از روی دستت بلد شدم. از دوستام هم دلیلشو پرسیدم . راست میگفت عادت داشتم بعد از قطع شدن از اینترنت همه ردپائی رو پاک میکردم. اون شب شب دیگه ای بود. گفت توی درایو ، دقیقا یادم نیست ، سیو کردم. اینترنت رو قطع کردم رفتم توی اون درایو. ۱۰ تا یا ۱۵ تا عکس سکس یک مرد با دو زن بود. مثل همیشه با مسخرگی گفتم یکیش هم گیر ما نمیاد اینا دو تا دو تا میکنند. برای من تعجبی بود که بیدرنگ اون عکسها رو سیو کرده و در جواب من میگه : حالا من یکیش. بهش گفتم واقعا راست میگی؟ گفت: آره. اولش فکر کردم میخواد کم نیاره. دوباره سوال کردم و اضافه کردم آخه تو هنوز دختری. خندش گرفت و گفت: هل نشو. نمیگم تمام که نیمه برای بار اول بسه. با اطمینان حرف میزد. کامپیوتر رو ترن آف کردم. از روی صندلیم بلند شدم . او هم بلند شد. در حالیکه دستهاشو به طرف من دراز کرد خواست تا دستهاشو بگیرم. وقتی دستهای هم رو گرفتیم همه چیز یادم رفت . فقط یادمه ساعت رو دیدم که ساعت یازده و چند دقیقه رو نشون میداد. همه چیز بر وفق مراد بود. بر خلاف هر شب پدر و مادرم هم زود خوابیده بودند. همدیگر رو بطرف هم کشیدیم. ولی او کوتاه اومده بی فاصله در آغوش من بود. دستهامو زیر بغلش بردم تا تونستم پشتشو از گردن تا سر باسنش نوازش کردم. به سینه هام فشارش میدادم و او منو با دو دستش بغل کرده بود. کم کم متمایل به تختخواب شدیم. تخت من درست سمت راست کامپیوتر بود . در حالیکه نسیم خنکی توی اتاق بود ما داغ داغ بودیم. نه او چیزی میگفت و نه من. دستمو به طرف سینه هاش برد. فهمیدم دوست داره لباساشو در بیارم. سینه هاشو مالوندم و بعد کم کم پیراهنشو در آوردم. کمک کرد زیر پوششو در آوردم. خودشو کاملا به من نزدیک کرد و من سینه های درشت و نرمشو که حالا از شدت حشر سفت شده بود از زندان خلاص کردم. متمایل به لباسهای من شد. فقط تیشرت به تنم بود. وقتی تی شرت رو با کمک من در آورد دستهاشو بالا آورد و سر منو به سمت خودش کشید. حالا هیچ مانع دیگه ای نبود تا من چشمهاشو خوب نبینم. و بوسه، این حس رو کامل کرد. لبی گرفتم که تا اون موقع میگزیدمش. با یه هل کوچیک روی تخت خوابید و من هم. چشم توی چشم هم. لب بر لب. سینه به سینه. نوبت من بود تا دلی از عزا در آورم. به یاد ساناز افتادم. لحظه ای مکث. نمیشد از خوردن سینه هاش دل بکنم. با زبان و دهان همینطور که لب به لب بودیم شروع کردم. با لذت و هیجان میخوردم تا به سینه های سر به بالاش رسیدم . حرکات او هم شروع شده بود. سینه هاشو میخوردم . نوک پستونهاش چنان خیره میکردم که نمیفهمیدم میخورم، گاز میگیرم یا مک میزنم. کیرم بیدار بیدار آماده رهائی از قفس بود. همینطور که میلیسیدم و میخوردم به سمت نافش رفتم و بعد دست به دکمه و زیپ شلوارش. شلوارش زیپ نداشت . متوجه شد و خودش شروع به باز کردن کرد. هر کدوم رو با تاخیر باز میکرد. میخواست عطش منو زیاد کنه. برای من چهار تا پنج تا دکمه چند ثانیه ای چند ساعت میگذشت. آروم آروم شلوارشو در آوردم. خودش شرتشو گرفته بود. شلوارشو به پائین تخت انداختم. به روش متمایل شدم. ولی نخوابیدم. دست راستمو به لای پاش و روی شرتش کشیدم. خیس بود. دست چپشو انداخت دور گردنم و خواست برگردم. من هم هنوز شلوارم به پام بود. نمیخواستم زحمت در آوردن شلوار رو بهش بدم . چون ممکن بود در آوردن شلوار منو چند روز طول بده و کیر بیچاره من تحمل نداشت. در همون حال ازش دوباره لب گرفتم و دوبار خوابوندمش. روی دو زانو در دوطرفش ایستادم و بند شلوارکم رو باز کردم. لحظه ای از تخت پائین اومدم و اونو درآوردم. دوباره در همون وضعیت نزدیک به سینه هاش قرار گرفتم. با یک حرکت در حالی که میخندید شرتمو پائین کشید. خندش به کیر شق شده من بود که نمیتونست توی آشیانه بره. بلند شده به حالت نشسته کیرمو گرفت و منو خوابوند. پشتم بالش بود و راحت. ساکزن حرفه ای نبود ولی میخواست اجرت سه ماهی رو که باهاش ریاضی کار کردم بده. تمام انتگرالهای نگرفته را بگیره و از کیر شق شده من مشتق بگیره. و گرفت چه گرفتنی . بعد از چند دقیقه خودشو در دسترس من قرار داد. به طوریکه هم ساک میزد و هم من دستم در شرتش بود کونش رو نوازش میکردم. موهاشو گرفتم و از روی کیرم بلند کردم. خوابوندمش شرتشو در آوردم. با گذاشتن بالشی زیر کمرش کسش اومد بالا. معلوم بود همون روز صافش کرده. حالا من بودم و دریای کس. چون دختر بود سرموگرفت به سمت کسش برد و لبهای کسش را تا اندازه ای که بلد بود و نمیترسید باز کرد. بخورش… بخورش … لیسش بزن …. آه ….اوه . به آرامی تکرار میکرد . بعد از چند دقیقه به پهلوی او دراز کشیدم طوریکه بتونه با کیرم جق بزنه. با لرزش خفیفی احساس کردم ارضا شده ولی مطمئن نبودم و نیستم. دلم نمیخواست بار اول از کون بکنمش . پس بلند شدم و در حالیکه پاهاشو روی شونه هام انداختم رانهاشو به هم نزدیک کردم و کیرم رو روی کسش از بالا و بین دو تا ران گوشتیش گذاشتم. برای من در بار اول بد نبود. نفس هر دوتامون فضای اتاق رو گرفته بود. و من بیخود از خود نمیدونستم کجا رو فشار میدم. فقط آهش رو دوست داشتم و میدیدم حال خوشی داره. ناگهان صدای زنگی شوک عجیبی به من وارد کرد. آب کیری که تا اون لحظه قربان صدقش میشدم که نیاد روی کس، شکم و حتی سینه های نازنین پاشید. خیلی نبود ولی پاشیدنش پاشیدن بود. صدای زنگ تلفن اتاق من بود. بی اختیار به ساعت دیواری نگاه کردم . ساعت یازده و نیم ( حدوداً) شده بود. گفتم کیه این وقت شب؟ بهم گفت تو دراز بکش من جواب میدم. من خسته همون جا دراز افتادم. نازنین سریع بلند شد و در حالیکه دستمال کاغذی از روی میز کنار تخت بر میداشت به سمت تلفن رفت. الو …. الو …. جواب نمیده. قطع کرد . تا نازنین خواست بیاد پیش من. دوباره تلفن زنگ زد. برگشت به سمت تلفن . الو … حرف بزن دیگه …. الو . قطع کرد. نای بلند شدن نداشتم. با دیدن تمام هیکل لختش از دور دوباره داشتم حشری میشدم. ولی خسته و افتاده بودم. گفتم تلفنو بیار اینجا. تلفنم بی سیم بود. گوشی رو آورد نازنین کنار من دراز کشید و در حالیکه با موهای سینه هام بازی میکرد گفت : این دفعه خودت جوابشو بده. برگشتم و با بوسه که از لباش گرفتم گفتم: باشه. هنوز آتشم سرد نشده بود. میخواستم دوباره کورس جدیدی رو شروع کنم. بفکرم رسید که تلفن رو قطع کنم. ولی دقایقی بود که دیگه زنگ نمیزد. ولی پس از چند دقیقه ای دوباره صداش در اومد. گفتم الو … الو … اما صدائی نیومد. با عصبانیت گفتم: حرف بزن …. با این حرف صدای قهقه های چند دختر و پسر رو شنیدم . البته صدای دخترها بیشتر بود. قطع کردم و دیگه حوصله ادامه نداشتم. انگار این تلفن فروکش هیجانات اعصاب من بود. به نازنین نگاه کردم و ازش تشکر کردم. نازنین دبیرستانی بود و هنوز وارد جامعه کثیف ما نشده بود. هر چه هم که بود از روی احساس و علاقه ای بود که به من داشت.

هیچ نظری موجود نیست: